تعجب میکنید چه جور ممکنه طی الارض کرده باشم واقعاً
طیالارض کردم ظرف یک و نیم ساعت ۴ الی ۵ کشورو گشتم خیلی جالب بود برام میخواهید بدانید چه جور طی الارض کردم حالا براتون میگم
طی الارض من از مترو مصلی تهران شروع شد اونجایی که با پای فیزیکیم بر روی پله برقی بودم و خودمو در محیط مصلای تهران دیدم همه جا پر بود از تابلوهای تبلیغاتی سی و پنجمین نمایشگاه کتاب تهران، نمایشگاه ۳۳ و ۳۴ که به دلایل مختلف نرفتم و حضور نداشتم حتی در حالی که نمایشگاه سی و سوم رو تا پشت در ورودی نمایشگاه رفتم ولی به خودم اجازه ورود به نمایشگاه رو ندادم حالا امسال میخواستم نمایشگاه سی و پنجم را بروم اونم به اتفاق خانواده
حکایتهای زیادی از طی الارض شنیده بودم از شمال به شرق از شرق به غرب از غرب به جنوب همه رو شنیده بودم از این کشور به اون کشور همه رو شنیده بودم ولی فکر نمیکردم به این راحتی باشه، فکر نمیکردم بشه به راحتی ظرف یک ساعت و نیم چهاریاپنج کشورو بگردی تازه طی الارض من فقط از نظر مکان نبود از نظر موسیقی هم من طی الارض کردم نمیدونم میشه اسمشو طی الارض بذارم یا نه ولی به هر حال وسیقیهایی رو با گوشم شنیدم که اصلاً ربطی به ایران و زبان فارسی نداشت دهه اول انقلاب صدا و سیمای جمهوری اسلامی فیلمی پخش میکرد به نام عزالدین قسام، کاری با محتوای فیلم ندارم که چی بود ولی آهنگی داشت که هر کس اون فیلم رو رای یک بار دیده باشه ملودی و آهنگش تو ذهنش باقی میمونه آهنگی داشت به سبک عربی و سبک هیجانی جنگی و اون حس دفاع رو در انسان زنده میکرد تو نمایشگاه امسال این آهنگ برای من تداعی شد شاید همین آهنگ نبود ولی محتوای موسیقی پخش شده در نمایشگاه عیناً به این آهنگ مرتبط بود، از وقتی که وارد شدم آواها و صداهای رزمی و جنگی رو شنیدم خدایا اینجا کجاست آیا اینجا نمایشگاه کتابه یا صحنه جنگه بالاخره حرکت کردم، خدایا اینجا کجاست، پرچمهای مختلف، پرچم فلسطین، پرچم لبنان پرچم سوریه، پرچم حماس، پرچم عراق، پرچم یمن همه رو با چشمام دیدم، اینجا کجاست من تو ایران بودم آره اون گوشه کنارا یه پرچمی هم از ایران دیدن پس مطمئن شدم که هنوز تو ایرانم یا ممکنه تو ایران هم باشم بله یادم اومد مترویی که منو آورد تو ایران بود من وارد مصلای تهران شده بودم پس چرا الان اینجام میترسیدم خیالاتی شده باشم، آخه مدتیه تو رژیم غذایی سنگینی هستم گفتم شاید ضعف بر من مستولی شده گفتم شاید سردیم کرده و یا صفرا بر من غلبه کرده و ارم وارد عالم هپروت میشم، سوالی پرسیدم از خانمم گفتم شما هم اون پرچمها رو میبینید، ایشون هم تایید کردند، از فرزندانم هم همین سوال را پرسیدم اونا هم تایید کردن، باشه شاید طی الارضمون گروهی و خانوادگیه، مگه نمیشه من که تا الان نشنیده بودم طی الارض خانوادگی رو ولی شاید من اولین کسی هستم که این شکلی طیالارض کرده باشم، علی ایحال به اتفاق چند نفر دیگر که فکر کنم اونا هم با من دارن طی الارض میکنند، وارد سالنها شدیم بله شروع شد، با علی مددی، کشور اولو طی کردیم از کشور لبنان گذشتیم، از سوریه هم گذشتیم، فلسطین راهم پشت سر گذاشتیم، از کشور عراق هم رد شدیم، جالبه از یمن هم گذشتیم، از کشور افغانستان هم گذر کردیم،
یکی از چیزهایی که برام خیلی جالب بود و دیگه داشتم مطمئن میشدم که در کشورهای خارجی هستم این بود که داخل شهر و خیابان با بدحجابها و بیحجابها برخورد شدیدی میکردند ولی در این مکان خبری از برخورد و تندی نبود، نه که من طرفدار برخورد باشم نه اتفاقاً برعکس فقط نتیجه معکوس میده که به عینه مشهوده، من معتقدم با فشار و لج و لج بازی و تبدیل جامعه به محیط نظامی و پادگانی کردن جامعه نتیجه خوبی حاصل نمیشود حال این اجبار چه مسئله حجاب باشد و چه در هدایت جامعه به سمت بهشت، ولی اینجا و در این محیط نمایشگاه خبری از هدایت به سمت بهشت و حجاب نبود دقیقاً مثل روزهای انتخابات، کسی با بی حجاب ها کاری نداشت، مثل روزهای راهپیمایی، گروهی بقه را به بهشت هدایت اجباری نمیکردند و بد حجاب و با حجاب دوشادوش هم بودند، همه آزاد بودند آزاد آزاد
بازم یادم اومد من که با مترو کلاً چهار تا ۳۵۰۰ تومان پول داده بودم چطوری ممکنه و میشه تو زمانهای که رفتن به یه سفر اونم از نوع داخل کشور دهها میلیون هزینه میبره با حدود ۱۵ هزار تومان بله ۱۵ هزار تومان چند کشورو دیدن بکنیم کارای خداست دیگه، نه معذرت میخوام کارای بنده خداست دیگه، میشه حتماً، بله وقتی میگم میشه، حتماً، یعنی میشه حتماً، هرکی تو این موضوع شک کنه کلا کافه پس یا سوسک میشه و یا در جا سنگ میشه،
خلاصه اینکه به دنبال کتابهای ارزنده واصیل فارسی بودم و سراغ انتشاراتهایی که کتابهایی درخور خوندن داشتند را میگرفتم که، منو راهنمایی کردن به یه جایی که اطلاعات نمایشگاه بود، خانم ببخشید، این انتشارات خانه معنا کجاست ؟ یک جستجوی تو کامپیوترش کرد و گفت در نمایشگاه حضور ندارند، مگه میشه حضور نداشته باشند امروز دو سه روز که از شروع نمایشگاه میگذره، بازم یادم رفته بود که وقتی میگم میشه حتماً میشه و نباید رو نشدن پافشاری بکنم و الا حکایت کافر شدن و سوسک شده و یا سنگ شدن کمترین نتیجه اش است، خلاصه اینکه در نهایت ما را هدایت کردند که تا یه نرمافزاری روی گوشی نصب کنیم و منم نرمافزارو نصب کردم هرچه انتشارات میخواستم زدم، اولی نبود، دومی نبود و این نبودن همچنان ادامه یافت، گفتیم باشه شاید اگرقدم بزنیم و ببینیم انتشارات رو شاید به ناشر آشنایی بر بخوریم، از ردیفهای مختلفی گذشتیم انواع انتشارات دیدیم ولی راستشو خدمت دوستان عرض بکنم، دوستانی که منو میشناسن میدونن بیش از سه دهه است که مشغول کتاب و جمع آوری آثار مکتوب هستم، بنده که بعد از حدود ۴۹ سال و از سن هشت و نه سالگی با کتاب و کتابخوانی و انتشارات و چاپ و صحافی آشنا شدم والله این انتشاراتی که من میدیدم را تا الان حتی یک بار هم اسم آنها را نشنیده بودم، البته تعداد انگشت شماری بودند که من اسامی اونها رو شنیده و آثارشون رو مطالعه کرده بودم بودم مثل نشر هرمس نشر چشمه نشر فروهر و تعدادی از انتشاراتهایی که وجود داشتند، اولاً امسال خیلی از نشریات رو و غرفهها رو غرفههای دفاعی پوشش داده بود غرفهها نیروی انتظامی، وزارت دفاع، پدافند، نیروی دریایی، نیروی هوایی نیروی زمینی ارتش و سپاه قرارگاه خاتم الانبیا تیپ فاطمیون دهها مورد دیگر که الان اسامی آنها در ذهن و خاطرم نمانده است، که همه برای ما محترم و زحمت کشان این جامعه به حساب میان ولی کتابها و آثار این عزیزان در نمایشگاه فرهنگی نباید به این وسعت میشد، نکته حائز اهمیت اینکه اکتهایم که ارائه داده بودند انواع پهپاد دوست آوردهای دفاعی بود، برای من که به دنبال آثار تخصصی مثل آثار حضرت مولانا بودم هرچی گشتم چیزی پیدا نکردم خیلی از غرفهها که مربوط به خارج از کشور بود همونجوری که گفتم فلسطین، لبنان، یمن، عراق، سوریه و افغانستان، اینا همه عزیزند وقابل احترام، اینا همه دوستان و همسایگان ما هستند و ما خوشحالیم از اینکه بستری برای حضور دارند ولی وقتی از عمق وجودمون خوشحال میشیم که همه انتشاراتها ی داخلی هم حضور میداشتند وعرصه و بسترری عادلانه در نمایشگاه حاکم میشد که از هر طیف نظر بتوانند در نمایشگاه حضور یابند، ولی نبود متاسفانه ه تقسیم عادلانهای در نمایشگاه دیدیم و نه انتشاراتی که به دل ما بچسبد، این همه انتشارات فقط یک ساعت و نیم برای آنها زمان گذاشتم مثل اینکه اومده بودم یه دوی ماراتون، چون که واقعاً غیر قابل تحمل بود الی ماشاالله کتابهای کپی کتابهایی که از هوش مصنوعی استفاده شده بود در چاپ اون و در نوشتن اون و الی آخر از قدیم گفتن رمان از طلا با ارزشتره پس نباید وقتمون رو و زمانمون رو به نحوی به بطالت بگذرانیم، نباید زمانمون رو درگیر مطالعه کتابهایی بکنیم که واقعاً ارزش خواندن ندارند متاسفانه کتابهایی رو دیدم با ترجمههای بسیار بسیار بد و افتضاح کتابهایی رو دیدیم که بیشتر دم از دوزخ و جهنم و جن و این چیزا میزد، گویی کتابهایی که دم از شادی بزند اصلاً وجود نداشت شادی واقعی نه مضحکه و مسخره بازی، انتشاراتهای تخصصی کجا رفتند، چرا نمیآیند، همه اینا به کنار طبقه بالا که رفتم اونجایی که یه سری آثار کشور ترکیه بود چشمم به اثر نفیسی افتاد که تصویربرداری شده و نسخه تصویری از کتاب مثنوی حضرت مولانا بود که در موزه حضرت مولانا در قونیه نگهداری میشه شاید اگر تورق این کتاب نبود، شاید اگر دیدگانم را به جمال این کتاب روشن نمیکردم، آن روزم را تباه شده حساب میکردم
در پایان بازدید، با خودم قول دادم تا زمانی که نمایشگاه کتاب تهران به حالت قدیم برنگردد، این قدیمی که میگم نه صد سال پیش نه ۸۰ سال پیش به ۱۵ سال پیش به ۲۰ سال پیش برنگردد تا زمانی که انتشاراتهای قوی و قدر پا به عرصه نمایشگاه نگذارند به هیچ عنوان قدم به نمایشگاه نگذارم، برام مهم نیست اگر این نمایشگاه کسی میره یا نمیره ولی مهم اینه که من نمیرم عکسهایی رو گرفتم که پوشش زاویه کامل، که تمام سالن نمایشگاه را پوشش میدهد، روز جمعه که روز تعطیلی مردمه و بهترین زمان برای به نمایشگاه اومدن به جرات میشه نفرات بازدید کننده رو شمرد.
خدا به دادمان برسد، خدا به داد فرهنگ فارسی برسد
خلص و تمت
سماع قلم
کشکول ( فرشید احمدی )