قلمم همزاد من است، از من و با من زاده شده، پیش از تولد من جان گرفته و میان ما پیوندی ابدی و ازلی است، در امتداد ازلیت یگانه خالق، بینیاز از خدایانِ زادهی وهم و زنگار گرفتهی ذهنهای فرسوده.
قلمم میفهمد، میخندد، میرقصد و هراسی به دل راه نمیدهد. در جذبهای شورانگیز، سماعی عاشقانه را از سر میگیرد، از خلق به سوی حق رهسپار میشود و در بازگشتی آگاهانه، با حضوری سرشار از وجد، حقیقت را در میان خلق جاری میسازد.