ستارهای همچون خورشید ما، زمانی که سوخت هستهایاش تمام میشود، فرو میریزد و بدل به کوتولهای سفید میشود. آنچه از آن باقی میماند، پوستههای بیرونیست که به بیرون پرتاب میشوند و «سحابی سیارهنما» میسازند. اما NGC 1514 چیز دیگریست: در نور مرئی چون آشفتگیای از حبابها دیده میشود، اما در نور فروسرخ تلسکوپ جیمز وب، حقیقتی شگفتانگیز رخ مینماید: ساختاری چون ساعت شنی، یا استوانهای درخشان که بر قطری مورب ایستاده است.
در مرکز، دو ستاره همدماند. یکی میسوزد، دیگری میچرخد، و با هم، این رقص پررمزوراز را در دل گازهای رنگین میآفرینند.
در دل خاموشی ستاره، شکوهی آغاز میشود.
همچون انسانی که در اوج خاموشی، ناگهان حقیقتی عمیق را تجربه میکند و شعاعی از معنا در هستیاش نقش میبندد.
سحابی NGC 1514 را بنگر...
آیا این شکل ساعت شنی نیست؟ گویی زمان هم از میان این راز میگذرد.
گویی زندگی و مرگ، بودن و نبودن،
همگی در این نینوا دمیدهاند:
من سوختم تا نور شوم،
من مردم تا چرخش آغاز گردد،
من گم شدم تا تو پیدا شوی.
در دل این تصویر، حکمت عاشقانهای نهفته است:
گاه باید در دل یک دوگانگی زیست،
همچون دو ستارهی همدم، که یکی میسوزد، دیگری میتابد،
و از این همزیستی، جهانی تازه زاده میشود.
امروز، به هر رابطهای در زندگیات نگاه کن.
کدامها مثل آن دو ستارهاند؟
آیا میسوزی؟ آیا میتابی؟
و آیا با هم چیزی زیبا میسازید؟
بنگر که گاه در فروپاشی، شکوهی تازه پنهان است.
خدایا،
بگذار در خاموشیام، نوری بتابد
و در فروپاشیام، جهانی بدرخشد
چون سحابیای در دل آسمان تو...
فردا با نینامهای دیگر، از ژرفای کیهان، باز خواهم گشت.
اگر خواستی همین را با صدای شاعرانه یا در قالب تصویر هنری هم بفرستم، کافیه اشاره کنی.
بستن *نام و نام خانوادگی * پست الکترونیک * متن پیام |
پی رایت: تمامی حقوق مادی و معنوی متعلق به فرشید احمدی است. استفاده از محتوای رایگان با ذکر منبع بلا مانع است.