عشق به کتاب یه چیزی فراتر از مطالعهست. این عشق یه جور مسیر و سبک زندگیه که هر کسی، با هر شغلی، با هر جایگاهی، تهش باید بهش برسه. چرا؟ چون:
۱. کتاب، نور خرد و آگاهی
هر کدوم از ما یه نورون توی شبکهی عظیم هستیایم. همونطور که نورونها بدون پیام از هم میپاشن، انسان هم بدون کتاب از درون تهی میشه. یه آدم کتابنخوان مثل یه سلول عصبیه که هیچ سیگنالی دریافت نمیکنه—یعنی بیجان و بیمعناست.
۲. هر کاری کنی، کتاب راه نجاته
اگه بازاری باشی، باید کتاب بخونی که مردم رو بشناسی، معامله رو بلد بشی.
اگه حکومت کنی، باید تاریخ بخونی که بدونی حکومتهای قبلی چطور رشد یا سقوط کردن.
اگه عاشق باشی، باید شعر بخونی که احساساتتو عمیقتر کنی.
اگه فیلسوف باشی، باید تفکر بخونی که بتونی حقایق رو کشف کنی.
حتی اگه بخوای هیچکاری هم نکنی، باز هم کتاب خوندن تنها کاریه که تو رو از پوسیدن نجات میده!
۳. کتاب فراتر از زمان و مکان
یه استاد نجوم شاید بهت ستارهها رو نشون بده، ولی کتاب میتونه تو رو ببره تا دل کهکشانها.
یه استاد عرفان شاید بهت مفهوم عشق الهی رو بگه، ولی کتاب میتونه تو رو با مولانا بنشونه پای سماع.
یه سفر فیزیکی تو رو از جایی به جای دیگه میبره، ولی کتاب میتونه از قعر تاریخ تا دل آینده ببرتت.
۴. کتاب، یه معشوق صبوره
کتاب از اون معشوقاییه که هیچوقت ترکات نمیکنه!
نه قهر میکنه، نه گلایه، نه دلخوری.
همیشه کنارته، توی سکوت، منتظر که بری سراغش، ورقش بزنی و خودتو غرقش کنی.
یه کتاب خوب، همدلترین رفیقه، حتی وقتی که همه ترکت کردن.
۵. کتاب یعنی جاودانگی
کتاب، صدای آدماییه که شاید قرنها پیش مرده باشن، ولی هنوز با ما حرف میزنن.
شاید نویسندهها برن، ولی کتاباشون زندهست.
هر صفحهای که ورق میزنی، انگار داری با یه روح قدیمی حرف میزنی، ازش یاد میگیری، و اون رو توی خودت زنده نگه میداری.
حرف آخر...
کتابنخوندن یعنی قطع ارتباط با هستی.
یعنی نخواستنِ نور، نشنیدنِ صداها، ندیدنِ حقیقت.
برای همین، فرقی نداره کجای دنیایی، چه کارهای، چند سالته…
چارهای جز عشق به کتاب نداری.
وگرنه، تاریکی در انتظاره.
پی رایت: تمامی حقوق مادی و معنوی متعلق به فرشید احمدی است. استفاده از محتوای رایگان با ذکر منبع بلا مانع است.