بررسی سریال «شکارگاه» از منظر مثنوی معنوی و اندیشههای حضرت مولانا، امری بسیار ژرف و راهگشا برای درک لایههای پنهان این اثر است؛ زیرا مولانا در مثنوی، جهان را چون صحنهای از نمایش شکار، فرار، کمین، اغوا و رهایی میبیند و بسیاری از حکایات او در قالب تعقیب و گریز میان حقیقت و مجاز طراحی شدهاند. در ادامه تحلیلی چندلایه از این سریال از منظر مولویپژوهانه ارائه میشود:
- - -
در مثنوی، یکی از کهنالگوهای اصلی، رابطه میان نفسِ حیوانی و شکارچیِ الهی است. در سریال «شکارگاه» نیز، آدمها در موضع شکار یا شکارچی قرار دارند؛ گاهی برای بقا، گاهی برای قدرت، گاهی برای حقیقت.
مثنوی:
«نفس چون نخجیر و عقل آمد شکار / چون کمان از دور دان از وی شکار»
شخصیتهای سریال، بهویژه آنانکه دست به کشتن یا تعقیب میزنند، در جایگاه عقل یا نفساند؛ و بستگی دارد که شکارچی برای فریب آمده باشد یا برای بیداری. مولانا میگوید اگر عقل ربانی در انسان بیدار شود، نفس حیوانی شکار میشود؛ اما اگر عقل مغلوب شود، انسان در دام نفس میافتد و خود، شکاری در شکارگاه دنیا میشود.
- - -
در سریال، فضای دلهرهآور و مرموز تعقیبها، نمایشگر جنگی درونی است. مولانا بارها از "جنگ درون" سخن میگوید:
«هر که را در دل نبردی نیست، مردی نیست او / مرد آن است که در خود، خصم دارد، روز و شب»
قهرمانان سریال اگرچه در بیرون میگریزند یا میجنگند، اما در حقیقت با خویشتن در نبردند؛ گاه با گذشته، گاه با خاطرات، گاه با حقیقتهای ناگفته.
- - -
یکی از ویژگیهای روایی سریال «شکارگاه» سکوت، ناگفتهها و رازهای مدفون در گذشته است. مولوی بارها از سکوت بهمثابهی دروازهی شهود یاد میکند:
«در حدیث آمد که روزی مصطفی / گفت یارب! کی شود این راز، وا؟
گفت: چون خامش شوی تو از مقال / آنگهی واگویمت اسرارِ حال»
شخصیتهای سریال هرچه کمتر میگویند، بیشتر در معرض کشفاند. زبان دروغ میگوید؛ سکوت حقیقت را فاش میسازد. این سکوت عرفانی است، نه فقط روایی.
- - -
مولوی مرگ را نه پایان، بلکه آستانهی عبور از پوست به مغز میداند. مرگ در سریال «شکارگاه» حضوری دایمی دارد، اما هر مرگی دعوتی است به مکاشفه، نه فنا:
«مرگ را گویید نقلی دیگر است / نیست نابودی، که تبدیلیست راست»
قتلها و فرارها، انسان را در آستانهی دگرگونی قرار میدهد. آنکه از مرگ میگریزد، گویی از خود فرار میکند. در اندیشهی مولانا، باید بمیری تا زنده شوی. در سریال نیز، گویی شخصیتها باید بخشهایی از خویش را بکشند تا به حقیقت نزدیک شوند.
- - -
یکی از درونمایههای اصلی سریال، مسئلهی هویت پنهان است؛ برخی دروغ میگویند، برخی هویت واقعیشان را پنهان میکنند. مولانا در سراسر مثنوی این پرسش را فریاد میزند: «تو کیستی؟»
«تو نه آنی که به هر نقش و نگاری، باشی / تو نه آنی که به هر رخت و مداری، باشی»
سریال، شکارگاهی است برای یافتن حقیقت انسان. هرکس باید ببیند آیا نقابی بر چهره دارد؟ مولانا میگوید نقاب را باید برداشت، زیرا تنها بینقاب میتوان عشق را شناخت.
- - -
عنصر سریال تفسیر مولویپژوهانه
خشونت و تعقیب تجلی نبرد درون، میان نفس و روح
رازها و سکوت راهی به سوی شهود و معنا
مرگ و جنایت آستانهای برای گذار از پوسته به حقیقت
هویت پنهان بازگشت به خویشتن، «بازآ بازآ هر آنچه هستی بازآ»
شکار و شکارچی نماد رابطهی انسان با حقیقت، یا فریب باطن
کپی رایت: تمامی حقوق مادی و معنوی سایت سماع قلم متعلق به فرشید احمدی است. استفاده از محتوای رایگان با ذکر کامل منبع بلا مانع است.