حدیثِ بیزبانیست با آنکه زبان دارد؛
نوای دل است که از حنجرهی جوهر میخروشد،
و هر کلمه، سلوکیست از خاک تا افلاک.
در آن لحظهی خلسه،
که اندیشه از قیدِ فکر رها میشود،
قلم دیگر ابزار نیست، خودِ روح است که بر کاغذ تجلی مییابد.
آنچه مینگارد، نه از حافظهی انسان،
که از خزانهی ازل میجوشد.
سماع قلم، همان نغمهی خاموشیست که مولانا از آن دم میزد؛
بیآنکه بانگی برآید، هزار معنا میخروشد.
هر واژه، چرخشیست در طربخانهی حقیقت؛
و هر جمله، گامیست در میخانهی بیخودی.
آن دم که نویسنده ناپدید میشود،
و تنها قلم و کاغذ باقی میمانند،
آنگاه است که خدا در سکوت مینگارد،
و انسان در حیرت میخواند.
کاغذ، لوحِ بینهایت است؛
و قلم، عصای موسیست که
بر دلِ فرعونِ عقل میکوبد
تا راهی گشاید به بحرِ ایمان.
و چون چرخ درویشان، دایرهوار میگردند
بر گردِ نَفَسِ الهام؛
هر چرخش، سجدهایست بیبدن،
و هر مکث، لحظهایست برای شنیدنِ صدای حق درونِ واژهها.
نویسنده در این سماع، نیست میشود؛
و آنکه میماند، تنها حضور است:
حضورِ نوری که با مرکب بر کاغذ میتابد،
و دل را به سجده میکشاند،
نه از ترس، که از شوق.
قلم اگر بشکند،
سماع پایان نمیگیرد؛
زیرا آنکه به رقص آمده،
خودِ جان است، نه تنها نوکِ فلز.
پی رایت: تمامی حقوق مادی و معنوی متعلق به فرشید احمدی است. استفاده از محتوای رایگان با ذکر منبع بلا مانع است.