نظر مولوی درباره عقل بسیار عمیق، چندلایه و متفاوت با نگاه فلسفی رایج است. او عقل را رد نمیکند، اما میان دو نوع عقل تمایز قائل میشود:
۱. عقل جزئی (عقل معاش، عقل حسابگر، عقل دنیوی)
این عقل، ابزاری است برای ادارهی امور زندگی، علمآموزی، حسابگری، سیاست، معاش، و فهم ظاهری. مولوی معتقد است این عقل اگر بدون هدایت عشق و دل باشد، انسان را از حقیقت بازمیدارد.
نقد مولوی به عقل جزئی:
عقل، در بند قفس چون طوطی است / عاشق جان است و جانان، لافپوش
(مثنوی، دفتر دوم)
عقل چون شمشیر بُرندهست، لیک / میزند آن را که باشد روی نیک
یعنی عقل اگر بدون عشق باشد، حتی انسان خوب را هم زخمی میکند.
۲. عقل کلی (عقل قدسی، عقل شهودی، عقل الهی)
این عقل، نوری است که از حق میتابد و همراه با عشق، دل و ایمان است. عقل کلی، وسیلهای برای رسیدن به حقایق باطنی و درک جمال الهی است. مولوی آن را بسیار ستایش میکند.
عقل کل آمد پدید از نور حق / عقل جزوی با خبر از آب و دق
(دفتر اول، بیت ۲۲۱۰)
آنکه عقلش داد، عقل از وی رمید / چونک نوری آمد، ظلمت ناپدید
جمعبندی:
مولوی عقل را نکوهش نمیکند، بلکه بهدرستی میگوید:
عقل ابزاری ناتمام است بدون عشق.
عقل باید در خدمت دل، شهود و سلوک باطنی باشد.
عشق، شاه است و عقل، وزیر؛ اگر وزیر بخواهد شاه شود، فتنهانگیز میشود.
پی رایت: تمامی حقوق مادی و معنوی متعلق به فرشید احمدی است. استفاده از محتوای رایگان با ذکر منبع بلا مانع است.