menusearch
farshidahmadi.com

از خاک تا افلاک ( از لارنده تا قونیه با کاروان عشاق )

header
سه شنبه ۶ خرداد ۴
(0)
(0)
از خاک تا افلاک ( از لارنده تا قونیه با کاروان عشاق )

از خاک تا افلاک: روایت کوچ عاشقانه مولانا از لارنده به قونیه

در آن سحرگاهان که باد، خنکای بیداری را بر گونه‌ی درختان می‌نشاند، و مرغ‌ها هنوز میان رؤیا و نغمه، سرگردان بودند، در شهر کوچک و خاموش لارنده، کاروانی بی‌صدا آماده‌ی سفر می‌شد.

نه سفری عادی بود و نه کاروانی معمولی؛ سفرِ دل بود از خاک به افلاک. و در پیشاپیش این کاروان، جوانی بود به نام جلال‌الدین، که در نگاهش آتشی خاموش بود؛ همان آتشی که بعدها جهان را خواهد سوزاند.

در شب‌های پیش از سفر، زمینِ لارنده بارانی شده بود. گویی آسمان، با خبر از کوچ عارفان، اشک انداخته بود. مولانا، که هنوز طنین نامش در دل زمان نپیچیده بود، کنار مزار پدرش ایستاد. بها‌ءالدین ولد، آن پیرِ نورانی، تازه به افلاک رفته بود. خاک هنوز گرم بود و دل‌ها هنوز خالی.

مولانا آرام زمزمه کرد:

> «پدر، اکنون که جسم تو در این خاک آرمیده، ما چگونه بی‌تو راه شویم؟»

 

و در همان لحظه، نسیمی برخاست که گویی پاسخی بود از عالم بالا:

> «راه، با دل است، نه با حضور من. برو، که قونیه در انتظار توست، و شمس در جستجویت.»

 

کاروان آرام آرام از شهر خارج شد. مردم، با بغض در گلو، مولانا را بدرقه می‌کردند. کودکان شاخه‌های گل نرگس به دامن مرکبش می‌ریختند، و زنان، با دست‌هایی لرزان، دعای سفر در گوشش می‌خواندند.

در راه، هر درختی به سخن درآمد. کوه‌ها به کرنش ایستادند. ابرها آهسته حرکت می‌کردند، مبادا خواب عارف را بر زینِ مرکبش برهم زنند. این، سفری ساده نبود؛ این، هجرتِ نوری بود از سپیده‌دم سکوت به طلوع کلمات.

در میانه‌ی راه، شب فرود آمد. کاروان در دشتی فرود آمد که نسیم در آن آواز می‌خواند. مولانا از خواب برخاست، به ستارگان نگریست و گفت:

> «ای ستارگان، من نیز چون شما سرگردانم، اما بدانم که افلاک خانه‌ی ما نیست؛ خانه‌ی ما جایی است که عشق می‌درخشد...»

 

چند روز بعد، قونیه در افق پیدا شد. شهری بزرگ‌تر، پرهیاهوتر، ولی خالی از آشنایی. مردم قونیه، تا شنیدند که کاروان مولانا نزدیک است، به استقبال آمدند. همان‌گونه که روزی مردم مدینه به استقبال پیامبر آمده بودند. نغمه‌ی دف‌ها در هوا پیچید و دخترکان، دایره‌زنان، آواز "آمدی جانم به قربانت" را بی‌آن‌که بدانند، زمزمه می‌کردند.

مولانا، بر دروازه‌ی قونیه، ایستاد. نگاهش را بر آسمان دوخت. دلش پر از غربت بود، اما صدایی درونش گفت: "در این شهر، تو آن را خواهی یافت، که آتش عشق را در جانت شعله‌ور می‌سازد..."

و او نمی‌دانست آن آتش، شمس تبریزی نام دارد.

 

پایان، یا آغاز؟

این کوچ، نه پایان اقامت در شهری و نه آغاز حضوری جسمانی بود؛ بلکه آغازی بود بر سفر جاودانه‌ی جان. قونیه، در آن روز، گهواره‌ی شعر شد، و مولانا، طفلِ عاشقی که در آغوش آن شکفت. و هنوز صدای قدم‌های آن کاروان، در کوچه‌های قونیه شنیده می‌شود؛ کاروانی که خاک را پشت سر گذاشت تا به آسمان برسد.

فرشید احمدی

پرسش‌های متداول
آیا هم اکنون شهری به نام لارنده وجود دارد؟

خیر شهر لارنده هم اکنون به نام کارامان تغییر نام داده است

فاصله شهر لارنده تا شهر قونیه چقدر است و چگونه طی می‌شود

فاصله جاده‌ای شهر لارنده تا قونیه حدود ۱۰۹ کیلومتر است هم اکنون روزانه ۴ مرتبه قطار در هر جهت به مدت یک ساعت و ۱۲ دقیقه طی مسیر می‌کند همچنین اتوبوس حدود یک ساعت ۲۸ دقیقه این مسیر را طی می‌کند

به چه علت بهاءالدین ولد ابتدا به لارنده رفته

اصلی‌ترین دلیل هجرت به لارنده این بود که لارنده محل تولد مومن خاتون همسر بهاءالدین ولد و مادر حضرت مولانا بوده است البته از سوی امیر کارامان حاکم لارنده نیز دعوتنامه به بهاءالدین ولد فرستاده شده بود

بهترین اتفاق در سالی که لارنده اقامت گزیدند چه بود

شاید بتوان مهم‌ترین اتفاق را ازدواج حضرت مولانا با گوهر خاتون دختر خواجه لالای سمرقندی نام نهاد در این زمان حضرت مولانا ۱۸ سال داشتند

چند سال در لارنده اقامت داشتند

از بدو ورود به مدت ۷ سال در لارنده اقامت داشت

بدترین اتفاق که برای مولانا از شهر لارنده به جای ماند چه بود

شاید بتوان بدترین خاطره را فوت پدر حضرت مولانا حضرت بهاءالدین ولد نامید ایشان در تاریخ ۱۸ ربیع الثانی سال ۶۲۸ هجری قمری برابر با ۱۲ آوریل ۱۲۳۱ میلادی در لارنده وفات نموده و در همان جا دفن شدند

گالری تصاویر محصول
 طریق عشاق
 طریق عشاق
 طریق عشاق
 طریق عشاق
 طریق عشاق
 طریق عشاق
 اثر استاد حسین بهزاد
تصاویر
بیشتر
گفتگو را شروع کنید
سلام! برای چت بر روی اکانتهایی که میخواهید کلیک کنید.
در اولین فرصت ممکن پاسخگو هستم
WhatsApp
پشتیبانی واتساپ
چطور میتونم کمکتون کنم؟